گل از تراوت باران صبحدم، لبريز
هواي باغ و بهار از نسيم و نم لبريز
صفاي روي تو اي ابر مهربان بهار
كه هست دامنت از رشحه ي كرم لبريز
هزار چلچله در برج صبح مي خوانند
هنوز گوش شب از بانگ زير و بم لبريز
به پاي گل چه نشينم درين ديار كه هست
روان خلق زغوغاي بيش و كم لبريز
مرا به دشت شقايق مخوان كه لبريز است
فضاي دهر ز خونابه ي رستم، لبريز
ببين در آينه ي روزگار نقش بلا
كه شد ز خون سياووش، جام جم لبريز
چگونه درد شكيبايي اش نيازارد
دلي كه هست به هر جا ز درد و غم لبريز
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
اشعار فریدون مشیری ,
,
:: برچسبها:
شعر ,
اشعار ,
اشعار فریدون مشیری ,
شعر فریدون مشیری ,
فریدون مشیری ,
شعرپس از باران ,
شعر پس از باران از فریدون مشیری ,
سکوت و سکوت ,
پس از باران ,
پس از باران ,
,
:: بازدید از این مطلب : 111
|
امتیاز مطلب : 17
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6